loading...

فضایی دلنشین برای با هم بودن

جولیا به بیلی گفت : « مطمئنی ؟ البته من هم فکر کرده بودم که او احتمالا زنده است . ولی اگر او زنده است چرا تا حالا به ما نامه نداده ؟ » بیلی گفت : « مطمئنم که او...

بازدید : 645
چهارشنبه 5 فروردين 1399 زمان : 2:39
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فضایی دلنشین برای با هم بودن

فضایی دلنشین برای با هم بودن

جولیا به بیلی گفت : « مطمئنی ؟ البته من هم فکر کرده بودم که او احتمالا زنده است . ولی اگر او زنده است چرا تا حالا به ما نامه نداده ؟ »

بیلی گفت : « مطمئنم که او زنده است ولی نمی‌تواند به ما نامه دهد . » جولیا به بیلی نگاهی انداخت و با سر تایید کرد . بعد بیلی به جولیا گفت : « خب ، حالا ما به دو تا اسب و کلی خوراکی نیاز داریم . خوراکی‌ها با تو و اسب هم با من . باشه ؟ »جولیا سر تکان داد . بعد جولیا از خانه‌ی بیلی بیرون آمد . جولیا به سمت خانه‌ی خودش روانه شد . وقتی رسید خسته بود ؛ اما از هیجان خستگی را فراموش کرده بود . برای همین لیستی از خوراکی‌هایی را که باید می‌برد را آماده کرد .

لیست پر از خوراکی :
گوشت یخ زده ، آبمیوه ، آب فراوان ، پنیر ، نان ، آبنبات ، نپتون (برای درست کردن چای) و...
یه حسی بهش می‌گفت که برداشتن این وسایل از فروشگاه مامان و باباش کار درستی است و یه حسی می‌گفت کار درستی نیست . چند هفته بود که از مرگ خواهرش می‌گذشت .

او با آقای عینکی فرار کرده بود ! آقای عینکی خواستگار سوزی بود . جولیا از آن بدش می‌آمد برای همین اسم او را نمی‌دانست و اسمش را آقای عینکی گذاشته بود . چون عینک عجیب غریبی می‌زد .
ولی مامان و باباش او را دوست داشتند و می‌گذاشتند سوزی با او رفت و آمد کند و با هم حرف‌هایی از آینده بزنند .

جولیا می‌دانست خواهرش سوزی فقط به خاطر ثروت آقای عینکی با او بود ولی کاری از دستش بر نمی‌آمد . بعد از فرار سوزی با عینکی ، جسد سوزی با همان لباس سفید عروسیش که مامان آن را دوخته بود پیدا شدجولیا میدانست که سوزی نمرده . او حدس می‌زد که سوزی به دانشگاه رفته . چون سوزی هر شب با بابا و مامان دعوا داشت . مامان و بابا دوست نداشتند سوزی آنها را ترک کند . جولیا هم خوشش نمی‌امد .

شاید دارید می‌پرسید پس بیلی چه کسی است ؟ درسته. او هم خواستگار سوزی بود . سوزی او را رد کرده بود . جولیا بیلی را دوست داشت . شخصیت فوق العاده‌‌‌ای داشت . سن بیلی به سن جولیا می‌خورد . جولیا هم دوست داشت که بیلی با او ازدواج کند . سن سوزی 20 بود و جولیا 18 بود . بیلی هم 21 و آقای عینکی24 سالش بود .

بیلی آدم خیال پردازی هست . جولیا می‌خواست با بیلی به دنبال سوزی بروند .
خب ...

و این داستان ادامه دارد ...

#بانوی سبز

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 24
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 41
  • بازدید ماه : 45
  • بازدید سال : 353
  • بازدید کلی : 14067
  • کدهای اختصاصی