به طبقهی وسایل اتاق رفتند و دو تخت آبی و صورتی خریدند ، دو لیوان طرح دار ، پرده رنگی با طر ح گلهای رز و سوسن ، یک میز به رنگ آبی با صندلیهایی به رنگ صورتی و چند تابلوی زیبا برای دیوارها خریدند .
برای خرید وسایل مدرسهی آنها به طبقه سوم رفته و کیفهایی به رنگهای سبز و بنفش ، جامدادیهایی به رنگ های زرد و بنفش ، مدادهایی طرح دار و پاک کن و ماژیکها و ... خریدند . پس از خرید ، به خانه برگشتند و غذایی خوشمزه و خوش رنگ خوردند .
پس از غذا خوردن ، رزا در خانه اتاق نوازندگی را پیدا کرده و به سوزان گفت : "بیا کمیساز بزنیم". سوزان هم قبول کرد .
سوزان رو به روی پیانو نشسته و رزا نیز بر روی نشست و شروع به نواختن آهنگ "در روزی جادویی" از "ریچارد راجرز" کرد و به همراه آن سوزان شروع به نواختن پیانو کرد . اتاق را صدای سازها پر کرده بود ، صدایی آرامشبخش ...
مادر و پدرشان به آنها نگاه میکردند و از صدای موسیقی لذت بردند .
بیشتر از این که صدای هر دو ساز صدایی زیبا درآورد ، صدای ساز دهنی زیبا بود .
از میان هر دو ساز ، صدای ساز دهنی جلوه ای دیگری مییافت .
و این داستان ادامه دارد ...
#بانوی سبز